غزل شگفت سعید سلطانپور
نغمه در نغمه خون غلغله زد تندر شد
شد زمین رنگ دگر، رنگ زمان دیگر شد
چشم هر اختر پوینده، که در خون میگشت
برق خشمی زد و بر گردهی شب خنجر شد
شب خودکامه که در بزم گزندش گل خون
زیر رگبار جنون جوش زد و پرپر شد
روی شبگیر گران ماشهی خورشید چکید
کوهی از آتش و خون، موج زد و سنگر شد
آنکه چون غنچه ورق در ورق خون میبست
شعله زد در شفق خون شرف خاور شد
عاقبت آتش هنگامه به میدان افکند
آنهمه خرمن خونشعله که خاکستر شد
لطفا به اشتراک بگذارید: